یکشنبه 09 آذر 1393 , 14:54




تو فقط سهمیه ام را دیدی...
شهید گمنام - سال هاست که حرفی در گوشه اتاق دلم مانده و قطره اشکی در گوشه چشمش... هر چند الان هم نمی گویم که شناخته شوم بلکه این بغض است که امانم را بریده و طاقتم را برده...!
سال هاست که هم خودم در کنج خانه ام غریبم ... و هم دلتنگی هایم در کنج این سینه ام!
هیچ کس مرا نشناخت ... حتی تو!
تو که در اطرافم بودی... بستگانم... همسایه ام... همراهم... هم سفرم... هم شهری ام ... یا هم وطنم!
وقتی با سن کم و با وجود اشک های پدر و مادرم، زندگیم را رها کردم و برای دفاع از شهرم و دینم غیرت به خرج دادم، تویی که با خیال راحت درس می خواندی مرا نشناختی و ...
وقتی پیرتر از سنم از جبهه برگشتم ... دست نداشتم ... چشم نداشتم... پا نداشتم ... نفس نداشتم ...آرامش و اعصاب نداشتم ... !
وقتی خاطراتم و صحنه های دلخراش مجروحیت هم رزمانم...جان دادن برادرانم... خواب را از چشمم گرفت...
وقتی شب خواستگاری، صدای پچ پچ های حاضران در گوشم می پیچید ...
وقتی پس از سال ها به خانواده برگردم، چهره دگرگون و متحیر و حیران و آشفته کسی که می بایست مرا تا آخر این مسیر همراهی کند...
وقتی فرزندم را ندیدم و صورتش را دائم در ذهنم تصور کردم...
وقتی از روی فرزندم که نمی توانستم پابه پایش بدوم خجالت کشیدم ...
وقتی کودکم زمین خورد، نتوانستم بلندش کنم...
وقتی فقط توانستم کنار جاده زندگی ام بایستم و تماشاچی این باشم که همسرم به تنهایی از خطرات این جاده عبور می کند...
وقتی در مهمانی ها و جمع ها ، طعنه های رسیدگی و سهمیه و امکانات و... بر سرم خورد و درد ضربه چوب ها و شلاق های بعثی ها را به یادم آورد...
وقتی برای اینکه کسی مرا از بله ها بالا ببرد یا ویلچرم را در صندوق عقب بگذارد، مدت ها چشم به راه می نشینم ... با نگاهی منتظر...
وقتی نفسم در خانه گرفت و سرفه تا دیدار یارانم و تا دم درب بهشت مرا برد و تو که همسایه ام بودی با خیالی آسوده خوابیدی...
وقتی بدون اینکه بدانم و بخواهم بشقاب ها را به دیوار کوبیدم و بعد زخم دستان همسرم را دیدم و تو فقط سهمیه ام را دیدی...
وقتی فرزندم از پدر و همسرم از همسر جز یک جسم بیمار و رنجور چیزی نفهمید...
وقتی فرزندم را به جرم نسبتی که با من داشت، نه تنها ستایش نکردی بلکه محکوم و سرزنش کردی...
وقتی من پرپر شدن کسانی را که به آنها همچون برادر اُنس داشتم، به یاد می آورم و خون هایی ذره ذره و با زجر از تن پاکشان رفت ... و تو به آرامی با بدحجابی، بی اعتقادی و فراموشی و انکار من و هم رزمانم بر روی خون های مظلوم آنان قدم گذاشتی...
وقتی بغض تنهایی همسرم، فرزندم... غریبانه در سکوت شب، تبدیل به اشک شد... و صدای گریه هایم عرش را لرزاند...
وقتی ندانستی در روزهای اسارت چه کشیدم از غریبی و مظلومیت و کتک و شکنجه و فشار و تنهایی و ...
وقتی حالم را نمی دانی وقتی با پای نداشته ام چه روزهایی را طی می کنم...
وقتی فلسفه برگشتن با یک پا یا با تن زخمی را به خط مقدم جبهه هنوز نمی دانی...
وقتی خواستند کتاب خاطراتم را چاپ کنم ، مانع شدی... و وقتی چاپ شد، کسی آن را نخواند...
وقتی با روزهای زجر من، تو بزرگ شدی و مسئول شدی و رئیس شدی و مهم شدی و ... و دستت می رسید ، کاری برایم نکردی ...
وقتی به فرزندت نگفتی که من برای چه و برای که به این حال و روز درآمده ام...
وقتی فرزندت با فرزند من به دنیا آمد اما در آرامش و رفاه و رسیدگی و چشیدن احساس پدر ... ولی فرزند من و همرزمان شهیدم ... با احساس غریب نداشتن پدر ...
وقتی به فرزندت از رشادت، جسارت، درایت، دیانت، غیرت، شهامت و شهادت روزهای عاشقیم نگفتی...
وقتی فرزند تو اصلا" راه مرا نمی داند و علت قدم گذاشتنم را در این مسیر ... و پس از تنها سه نسل بعد از جنگ مرا نمی شناسد...
وقتی در این عصر غریبی، تنهاترم کردی و مرا نشناختی...
تو هنوز هم نمی دانی من کیستم
هیچ کس نفهمید من کیستم...
تنها خواستم بگویم حق دارد شهید گمنام. راست می گوید.
ما شما را نشناختیم و دردتان را جز خدا کسی ندید.
شما قهرمانان زندگی و ذهن من هستید.
ارادت بی پایان و محبت بی دریغم را تقدیم میکنم به شما و از طرف خودم و همه کسانی که قدر و شان شما را نشناختند , حلالیت میخواهم.
ببخشید ما را که به خاطر نگاه بی بصیرتمان , قدرتان را نمی دانیم. قدر نفس کشیدنتان را در این شهر
این حرفای شما چند مخاطب خاص دارد ... ومن یکی از آنها هستم .
من هموطن شمام از « سی سخت » ... ما نیز مردمانی گمنامیم ..
و گمنامی ما به دوران قبل از جنگ و قبلتر بر می گردد . پس به خودت خیلی افتخار نکن ..
زندگی سی سختی ها « خاص » است . سی سختی که باشی دوران زندگیت حالت پلکانی دارد .
- در 30 سال اول سختی است و سختی .... گذر دوران مقاومت و پایداری !
که مبادا باد ناموافق کلاهت که نه ... اعتقادات و باورهایت را نبرد !
راستی سی سختیها باید خیلی مواظب حوادث غیر مترقبه باشند ..
گاهی زلزله یا تصادف ...ممکنه مغز آدمو تکان بده ... اون وقت « دیگه » اون سی سختی اول نیست !
- در 30سال دوم باید گورکن بشی و خاک کنی ! نه جسمت را که ای کاش این جور بود ..
آرزوها .. حسرتها .. خواسته ها .. چرا ؟ نپرس برای تو نمی گویم ...
- ای ول به 30سال سوم ..دیگه تمام . ..مرحله تصفیه حساب است با دنیا ..
اون وقت با صدایی ملکوتی خاص دعوت می شویم که پرواز کنیم تا خدا ..
« یا ایتهاالنفس المطئنه ارجعی الی ربک راضیه المرضیه فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی »
بگو ماشاا... نود سالم عمریه ؟؟؟؟؟؟؟؟
فقط بدان سی سختی هایی که پاشون به فاش نیوز باز میشه به مرحله سوم نمی رسن ...
آخه یا ذوق مرگ می شن یا دق مرگ !!!
خوب حالا که خودم را معرفی کردم ...بریم سر دلتنگی و غربت و بغض تو ..
این حرفا چیه نوشتی ؟؟؟؟ خوبه یه حرفی بهت بزنم 30سال تب کنی ؟؟؟؟
بی انصاف از یه چیزهایی فاکتور می گرفتی!
فکر کردی فاش نیوز یه دخمه ایه که صدات به گوش کسی نمی رسه الا همقطارای خودت ؟!
می دونم چشم انتظاری که ببینی یه سی سختی در برابر این غمنامه ات چه نظری داره ...
دلم می خواد بنویسم ..
اما امان از این فاش نیوز سانسورچی قهار !!!! فاش نیوز فاش نیوز از هموطنات دفاع کن ...
شهید گمنام ..اگه دلت خنک شد به این حرفها که گفتی به هموطنت .. همشهریت ... همراهت ..همسایت ...
بازم بگو ... یاری که تحمل نکند یار نباشد ... همراه نباشد ..
عرض ارادت بی نهایت
یک انگشتش را قطع کنیم ، بجای آن ما تمام امتیازات نداده را به او میدهیم؛ بسم ا...
بنده کارشناسی حقوق دارم و بسیار به کار سردفتری علاقه مندم اما نمیدانم که چرا ازمون سردفتری اسناد رسمی مدتی است که برگزار نمیشه.
اگه کسی اطلاعی در این مورد داره به من اطلاع بده.
از توجه وکلای ملت در خانه ملت نیز بسیار سپاسگزارم
کجایید ای شهیدان خدایی بلا جویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک بالان عاشق پرنده تر ز مرغان هوایی
کجایی ای امام و رهبر ما کشی دست نوازش بر سر ما
باسلام . انقدر این مطلب زیبا بود که اشکم رو جاری کرد .
کاش میشد این نوشته یا مطلب رو چنان فریاد زد و خوندش که کل کشور این صدا رو مشنیدن کل جوونایی که الان تو سرتا سر کشور به نحوی دارن خوش گذرونی میکنن جوونایی چه دختر چه پسر که دم از ازادی ...میزنن. ازادی برای کشوری که خون هزاران جوون زیبا با غیرت خدایی با بصیرت پاک نیت پاک طینت پاک سرشت خوش اخلاق ووو... ریخته شده که خیلی هاشون هنوز از درد بیمارشون به خودشون میپیچن خیلی هاشونم کنج اتاق افتادن و کارشون شده فقط به در و دیوار نگاه کردن...
تا امروز همه ما بتونیم با ارامش کامل زندگی کنیم ارامشی که برای ما ارامش کامل هست اما برای خانواده اون جانبازان عصاب و روان یا بقولی موجی که وقتی پدر خانواده بیماریش اوج میگیره یا موجش میگیره مادر و خواهر و برادر ترس از این دارن که از طرفی اتفاقی برای پدرشون نیوفته و از طرفی اتفاقی برای خودشون نیوفته . یا اون مادری که هنوز چشمش به در مونده که با هر تق تق در که به صدا در میاد بند دلش پاره میشه که شاید پسرش از راه رسیده.
اما حالااااااا
چطوری این دنیا و اون دنیا تو میتونیم تو چهره شهدا نگاه کنیم خدا میدونه چطور باید جواب گوی خون شهدا باشیم الله اعلم
فقط میتونیم بگیم .
ازاین سیاهی بخداشهداشرمنده ایم/خالی شده جای شماشهدا شرمنده ایم.
..
...
شهدای گمنام مادراتون غریبن ذره ذره بی صدا دیگه دارن میمیرن
التماس دعا
۲۰نفر تون اظهار نظر کردید ... ولی یکیتون نگفتید هموطن سی سختی راست میگه !
فکر نکنم بعضی هاتون اسم سی سختو هم شنیده باشید ... قط بدانید :
من از همه شما بیشتر جونم برای شهید گمنام در میاد ... ولی این قید
/حتی تو / داره منو میکشه ...
چون من دارم می بینم چند تا از هموطنای سی سختی که در سراسر ایران زندگی می کنن ....
چه طور خودشونو به آب و آتیش میزن تا حق شما نا حق نشه ...
اصلا تقصیر منه که تا به حال یه گزارش از آنها برای فاش نیوز ارسال نکردم ...
شهید گمنام :
..یه کم با ما مهربانتر باشید ... ما رو تو جمع خودتون راه بدید ... در شرایطی که / حتی / ایثارگران از گذشته خود پرهیز می کنند ولی خیلی از غیر ایثارگران جونشون برای شما در میاد ...
اما من از آن ایثارگران با قید ... بعضی ها ... نام می برم ..این شیوه درد دل کردن خدایی تر است ...
مطلق انگاری در واژه /حتی تو /با روحیه ی اتحاد و همدلی منافات دارد .
یعنی واقعا یکی از این مخاطب های خاص لیاقت آن را نداشت که شما با قید / جز ، الا ، فقط / از آنها یادی بکنی ؟؟
عجبا!!!!!
من فقط خواستم متوجه باشی ببینی چطور میشه که جدایی و دو دستگی به وجود میاد ... و متوجه باشی من همون طور که حواسم به حقوق شما هست به حقوق همشهری ها و همو طنا ی ارادتمندم به شما ، هم هست ....
فقط یه حرف می مونه ..فاش نیوز فهمیدم چه کار کردی ... ممنونم ..
فاش نیوز چه بی طرف ا ز هموطنت دفاع کردی ! ... به خاطر همین خوبیته که با وجود اخلاق سانسور یت دوستت دارم ... و یه شب تا صبح فکر کردم
تا به همه بگم من مهمان ناخونده فاش نیوزم و
... کنگر خوردم ... لنگر انداختم ..
امیدوارم تا زمانی که بین شما هستم خبرهای خوب و شادی از احقاق حق و حقوقتون به اجرا در بیاید ...
ما را از خود بدانید یا ندانید .... دوستتان دارم ...
این گل قرمز زیبا و تمام گل های دنیا تقدیم به شهید گمنام و شهیدان گمنام و جانبازان 70% ....
اینو دیگه سانسور نکنید لطفاً وگرنه در کامنت بعدی این گل را تقدیم میکنم به جناب آقای محلاتی ...!!
مال یه دختر جانباز هفتاد درصده
غم های عالم تو قلب کوچیکش جا نمیشه
مردی که این نامه رو بفهمه پیدا نمیشه !!
وزرا ..آی وکلا ..آی رییسای ....بی وفا
آی اونایی که پل زدین به روی خون شهدا
می تونید جاتونو با بابام یه شب عوض کنید ؟
خنکی ویلاهاتونو با غم ماها عوض کنید ؟
می تونید یه عمر به جای پا با ویلچر راه برید
اون طوری دیگه نمی شه دنبال « گناه » برید ...
شما رو کیش و دبی ؟؟؟ خوبه که سنگر نداره
چی می گی ؟ اونجاها که زخم بستر نداره
اونی که دغدغه ی « دارو » و « بنیاد » نداره
بایدم بگه « جانبازی » داد و فریاد نداره !!!
بهار عمر بابام خدا چه زود تموم میشه
وسط برج که میشه حقوقشم تموم میشه !
با دل خسته و خجالت خیلی زیاد
از رفقاش یک کم پول دستی می خواد !
برای شماها ...بدونید نمازم نمی مونه
یکی دو ساله دیگه یه جانبازم نمی مونه
سکه و تراولای رنگارنگ مال شما
دردا مال ما غنیمتای جنگ مال شما ...
خوب دارید حال می کنید بابام داره درد می کشه
سوزش جراحاتش بدتر و صدتا آتیشه ..
وقتی که بابام حالش خیلی خر اب میشه
عکس یارای شهیدش تو چشاش قاب میشه
...............
سلام ما رو به محضر آقا برسونید
سلام مارو به یار سر جدا برسونید
...................
اللهم عجل لولیک الفرج ....
و اما حالا ...
از تو چه پنهان این روزها بیشتر از لیاقتم محرم دلها شده ام ... در حالی که دو رفیق شفیق مرا همراهی می کنند ... اشک و بغض !
مردد بودم به اینکه عاقبت باتو نیز سخن دل را بگویم یا نه ؟
در حالی که می دیدم تو سزاوارترینی به گفتن ... و دل من مثل همیشه با لجاجت و سماجت حرفش را به کرسی نشاند !
حریم دل تو آکنده است از بوی خوشی که می رساند مرا تا خدا .... و من باز هم تنها نیستم ....
ای اشکها بریزید و ای بغض مهلتی .... راه نفسی نمانده مرا ..
از اینکه چشمان بی ملاحظه ام ...زبان مرا در سخن گفتن با خدایی شده ها الکن می کنند ، خجالت می کشم !
از آن جهت که اگر کسی با خدا معامله کرده باشد ...پس اشک و آهش در پس مشکلات و قدرنشناسی ها چه معنا دارد ؟ .... حتی در برابر تو !
بی تردید مومنان واقعی باید متحمل سختی هایی شوند در راه خدا به جان ، به مال ، به فرزند و .....که گاهی هم فراتر از طاقت آنهاست !
و من می دانم اجر صابران را ...
خداوند متعال در ۲۱ آیه صبر را ستوده ... در ۲۰ آیه پیامبر ص را به صبر دعوت کرده است و در ۶ آیه مردم را ...
و آخر اینکه در سه آیه صبر شرط پیروزی عنوان شده است ... و من به این دانسته ها شرمگین بودم از اشکهایم !
دیروز وقتی که کتاب « من زنده ام » را می خواندم ... تقریظ کتاب توجه ما جلب کرد ... ای جانم به فدایت تو هم! ؟
« کتاب را با احساس دو گانه اندوه و افتخار و گاه از پشت پرده ی اشک خواندم ... و بر آن صبر و همت و پاکی و صفا ...
و بر این هنرمندی در مجسم کردن زیبایی و زشتی ها و رنج ها وشادی ها آفرین گفتم ..» مقام معظم رهبری
و تو نیز شهید گمنام چه مظلومانه و غریبانه مجسم کردی قدرنشناسی های بعضی ها را ... در سلک خودی ها !!!!!
و من در مرور دوباره تنهایی خانه دلت ... اشک ریختم با خیال آسوده ...
در حالی که امروز با داشتن شاهدی چون برنامه « نود » ... و چه می دانی ارتباط دل سوخته من با برنامه نود چیست ؟!
اما بیشتر از پیش سرشارم از تکرار یک حرف ....برای تو ....
اندکی دیگر صبر می بایدت ای جان دلم ... کار خود با خدا انداز....
و کارت نباشد ....
امید دارم تو نیز به زودی رسوایی کسانی را که حقت را ناحق میکنند از زبان آنهایی که گمان نداری ...بشنوی ...« حتی » اگر در برنامه آشپزی باشد !



