شناسه خبر : 29917
یکشنبه 02 آذر 1393 , 08:52
اشتراک گذاری در :
عکس روز

من موندم و تنهایی!

وفا- چقدر شب آرام و زیباست همه جا ساکت است و طبق سیستم بیولوژیکی بدن بخصوص مغز باید استراحت کنه تا قوای خود را بازسازی کند اما دریغ از یک خواب آرام! هر چند مدت خواب از سرم میپره سابقه اش هم از 25 سال گذشته من هم عادت کردم و خودم را سرگرم می کنم مانند الان که ساعت 2 و15 دقیقه نیمه شب است. چند بار تا 3 شبانه روز نخوابیدم. نمیدانم فیلم بیخوابی آل پاجینو را دیده اید؟ توهم می زنم و خودو خودم را نمی شناسم! تازه مغز من ترکش خورده و یکی از ترکش ها هنوز هست. دکتر مغز و اعصاب می گوید جایش کاملا" امن است و من فکر می کنم برای دل خوشی ام می گوید. شاید یک روز مثل عباس حیدری بشم و این ترکش بازی در بیاره و این اتفاق بیافتند (حاج کاظم را کجا پیدا کنم؟)

باید میان مسافرکش هایی که ماشیم مدل پائین دارند بگردم تا حاجی پشت فرمان یکی از آنها منتظر مسافر است. حاجی را پیدا کنم یک ماشین بود که راننده اش سرش رو فرمان بود و چرت می زد. رفتم جلو گفتم حاجی سلام
سرش را بلند هم نکرد و گفت: فرمابش؟
گفتم حاجی منم عباس حیدری . گفت اشتپ زدی داداش. گفتم: اشتب چیه متوجه نشدم ناگهان از ماشین پیاده شد و یقه را گرفت و گفت : آدم اینقدر سریش؟ برو بابا همین الان 40 تمان جریمه شدم و قاطی ام.
یکی از اون جمع آمد کنارم و گفت اخوی مشکلی داری؟ وقتی برگشتم جوان خوش سیما یی که مثل تو فیلمها می بینیم . گفتم آره دنبال حاج کاظم می گردم گفت کدوم حاج کاظم اونی که خیبری بود؟
گفتم سنت به جنگ نمی خوره .جوان گقت قدم میخوره. گفتم میخواستم حاج کاظم را پیدا کنم تا از من دفاع کنه . جوان گفت اخوی اون تو فیلم بود و همین. اصلا" حاج کاظمی نداریم. همون لحظه دلم گرفت. من به عشق حاجی آمده بودم تا مثل منطقه وقتی عصبانی می شد چشمانش قرمز می شد و فرمانده قرارگاه جا میزد و می گفت حرف حرف حاجیه .
آدمی نبود که حاجی حریفش نشه ، ولی حالا که به او نیاز دارم پیداش نمی کنم. اصلا" ترکش که هنوز جفتک نخورده من حساس شده ام . آخه بعض وقتها از گوشم خون میاد و صدای بوق ممتد قطار تو گوشهام می پیچه . آن موقع به قول خودمون موجی میشم و ...
حالا نمیدونم روزی چند مشت قرص بخورم یا نخورم. فرقی تو حال من نداره. قرص ها هم گرون شدن. با 15 درصد جانبازی آجر به دست آدم نمیدن. حالا می گویند که قراره به ما حقوق بدن. همون وعده هایی که 20 سال تو بیخوابی خوابشون را می دیدیم آیا محقق می شود؟
من یک فرزند دارم که فقط به شما می گویم خانواده مادریش طلاق زنم را گرفتند و من موندم و تنهایی! حتی حق ندارم دخترم را ببینم. اسمش شبنم است و مانند شبنم صبحگاهی پاک و زلال است و من در حسرت دیدن تنها دخترم می سوزم اون هم به جرم اینکه رفتم جنگیدم و پس از جنگ تمام سرمایه ام را از دست دادم .
حالا از شما خوانندگان خواهش می کنم آدرس حاج کاظم را برایم پیدا کنند تا حداقل شاید با هیبت و اون چشم های به خون نشسته اش شبنم را بتونم ببینم و دخترم را در آغوش بگیرم. نکنه همه اینها یک قصه بود و منم سوژه اون بودم؟ ...

اینستاگرام
تازه شدی مثل خیلی از بجه های پشت خاکریز التماس روزها وشبهای تنهایت
با سلام از رزمندگان عزیز اگر کسانی هستند که در سال 60در منطقه مهران پاسگاه گلان و عمیلات کانی سخت حضور داشته اند به من خبر بدهند33سال است دنبال نشانی یا یک شاهد یا یک همرزم هستم که مرا راهنمایی کند.اون روز 4سالم بود و تا الان دنبال فرصتی هستم بروم داخل خاک عراق و بلکه در منطقه کانی سخت عراق نشانی از پدرم پیدا کنم تا الان که خبر دارم در این نقطه هیچ تفحصی انجام نشده.پدرم و همرزمش عبدلله جوان قمی در اون شب عملیات که گروه 30نفری بودند جا ماندند و هیچ خبری ازشان نیامد.اگر دوستانی هستند که می توانند کمکم کنند ممنون می شوم.در طول این سالها چشم انتظاری بارها شایعاتی درست شد که اسیر است در رادیو عراق مصاحبه کرده یکبار گفتند جنازه اش پیدا شده یکبار گفتند در عراق زندگی می کند.یکبار گفتند دل بکنید دیگر هر جا باشد دیگر زنده نیست اما چه می فهمند چشم انتظاری.بارها خوابش را دیدم.خواب دیدم با لباس عربی آمده بود و داخل کوچه ایستاده بود رفتم گفتم چرا نمیایی کجایی بابا گفت یه جایی گیر افتادم نمی توانم بیایم امده ام سری بزنم و بروم دست خودم نیست باید برگردم و رفت...من ماندم خاطرات کودکی من ماندم و یک دنیا درد و غم و دربدری .بعد از 15سال زمانی که سرباز بودم خانواده ام را برای بازدید از مناطق جنگی بردند اون زمان سال 75 بود سرباز ستاد فرماندهی نیروی انتظامی در تهران بودم اون زمان ایام عید بود به مسئولم که یک سرهنگ فکر کنم از نظامیان دوران شاه هم بود از خانمش طلاق گرفته بود و می گفت دخترش هم رفته امریکا پیش مادرش رفتم تا مرخصی بگیرم و به مناطق جنگی بروم سرهنگ گفت حضور در محل خدمتی ات از رفتن به مناطق جنگی مهم تر است و مرخصی نداد و از این فرصت هم جا ماندم بعد از چند ماه که مرخصی آمده بودم و توی خونه در حال استراحت بودم ساعت 10شب آقایی زنگ زد و گفت منزل شهید فلانی است گفتم بفرمائید گفت اگر خاطرتان باشد عید مهران که امده بودید با هم آشنا شدیم من فرمانده پردرت بودم شماره تان را گرفتم چند روز پیش اتفاقی در نگاتیوهایم داشتم عسکها را چک می کردم چند تا عکس توجهم را جلب کرد چاپ کردم چند عکس مربوط به قبل از عملیات ما در عراق بود که گرفته بودم تا الان در وسایلم بود که عکس پدرت هم در این عکسها هست گفتم متاسفانه من در اون اردو نبودم آدرس گرفت و به تعداد افراد خانواده عکسها را فرستاد و پشت عکسها نحوه مفقود شدن دو همرزم را در ان روز توضیح داده بود.اگر کسی اسمی نشانی از پرویز احمدی دارد لطفا مشخصاتتان را به مدیر سایت اعلام کنید تا به بنده منتقل فرمائید.از پرویز احمدی داستان شب عمیلات را سوال کردم اتفاقی که سالها بود داستانی خیالی از شهادت پدرم توی ذهنم نقش بسته بود شکل گرفت تصوری متفاوت 15سال بعد از مفقود شدن پدر با ارسال عکسها داستان به شکل واقعی تر در ذهنم مجسم شد.تصمیم گرفتم به سپاه ایلام مراجعه کنم و از انجا کمک بگیرم و محل عملیات را بروم تفحص کنم .کاش می شد یک رزمنده از این جمع 30نفری را می توانستم پیدا کنم .حل این معما آسانتر خواهد شد.یکی از تصاویر شب عملیات را ارسال می کنم تا شاید نشانی از همرزمانش پیدا کردم تا کمکم کند.
تورا به این تنهایی ایت ودلتنگیت برای دخترت واین دل شکسته ات واشکهایت قسم میدهم که فقط اهی بلند از ته دل سر دهی اهی که دامنگیر ظالم باشد زمانی که در اوج جوانیت از همه چیزت گذشتی تا از نظام وخاکت دفاع کنی عده ای در خواب ناز ومشغول نوشتن تبصره وماده بودندتا تورا از حقوقت محروم کنند توشبها تا صبح بیدار بودی ودیده بانی میدادی تا انها در فرنگ تحصیل کنند ودردر خواب ناز رویای پست ومقام ببینندتو گاها چند روز گشنه وتشنه بودی واینها در وان حمام لمیده واب پرتقال مینوشیدندتوجزو رتبه های اول کنکور شده بودی وتحصیل را رها کردی تا در دانشگاه جبهه به بعضی ها درس ایثار بیاموزی توگاها تا دوهفته اب برای حمام ووضو نداشتی توخودت را روی مین می انداختی تا بگویی در مکتب خانه عاشورا درس خوانده ای توبا سن کمت در زیر تانک میخوابیدی تا بگویی عشق به معبود وایثار سن وسال نمیشناسدتودر نبردی نابرابردر مقابل دشمنی تا دندان مسلح میجنگیدی وبا روحیه مثال زدنیت دشمن را به عقب میراندی وباینکه مجروح بودی دوباره بر میگشتی وبجای اینکه به تومدال شجاعت بدهند از تومدرک همزمان میخواهند رزمنده همه به تو مدیونند حتی فرمانده هانت که اکنون ستاره های روی دوششان انچنان برخی ازانها را از خود بیخود ومغرور کرده که تو را بیاد نمی اورند واگر بیادت بیاورند برای خالی نبودن عریضه است نه قدردانی. رزمنده بسیجی جانباز درصد پایین وبالا وخانواده شهید کسانی که حقوقت را نادیده میگیرند وتورا با این همه مشکل به حال خودت رها کرده اند وتحریم وکسری بودجه و تعداد زیاد رزمندگان وجانبازان را بهانه میکنند که خدماتت را نادیده بگیرند وفراموشت کنند هیچ به این فکر کرده اند که ایندگان چه قضاوتی خواهند کرد درروز قیامت وحساب وکتاب هم همین بهانه ها را میاورندخودشان بیشترین حقوق را میگیرند وبهترین اتومبیل ها را سوار میشوند وخانه های میلیاردی دارند به تو میگویند اجرت باخداست فرزندانشان در خارج تحصیل میکنند وفرزندانت باید گرسنگی بکشند یا اینگونه به خاطر بیماریت حتی از دیداریش محرومت کنند وتوبسوزی وبسازی تا در گمنامی ودر کنج عزلت بمیری وبرای دفن کردنت پیش همرزمانت هم شرط گذاشته اند !!؟
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi